زهرازهرا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پرسمان كودك

داستان : عکسی در آیینه دلم

داستان : عکسی در آیینه دلم توی پوست خودم نمی گنجیدم. داشتم از خوشحالی بال در می آوردم. دستم را توی جیبم بردم تا مطمئن شوم که واقعیت دارد و خواب نیستم. تا از کوچه در بیایم و وارد خیابان شوم، حداقل ده مرتبه دستم را توی جیبم برده و پولها را لمس کرده بودم؛ ولی مگر بازهم دلم طاقت می آورد؟ چند قدم که می رفتم، دوباره روز از نو، روزی از نو؛ پولها را توی مشتم می گرفتم و در همان جا خالی می کردم و باز هم از اول . مغازه ای که لوازم ورزشی میفروخت، خیلی با خانه مان فاصله نداشت؛ سر راه مدرسه ام بود. مدتی بود که کفشهای فوتبال پشت ویترینش به من چشمک می زدند! هر روز می رفتم و به تماشایشان می ایستادم! دائم توی دلم خدا خدا می کردم بتوانم پولی فراهم کنم ...
14 خرداد 1396
1